ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

What is the reasons

Dear readers !

As you know , when a person want to write something , it will be difficult to choose a good topic . I am feeling this problem too . every day I try to write something but I don’t know on which object I have to work . which object will be useful for all my same age .

Now I would like to write about the youth divagation, in our society .

Why the new generation don’t do their task ? why they don’t do their responsibility ? what is the reasons . who has to guide them ? how can they change their live? I think all these are related to their live situation .

Now I don’t have enough time we will converse in the future.


ممنون تون هستم

سلام خدمت عزیزانی که سعی می کنند منو همراهی کنند تا بتونم از منجلاب و گرداب های زندگی بیرون بیام .

نمی دونم چطوری ؟ و به چه زبونی از این دوستان خوبم ؟ اظهار قدردانی کنم واقعا مرحون احسان تون هستم . راستش از بس منزوی شده بودم اصلا فکر نمی کردم که انسانها دوست دارند به همدیگر کمک کنند . خودم رو تنها و دور از همه چیز احساس می کردم  . هیچ کسی نبود باهام درد دل کنه . باهیچ کسی نمیتونستم واقعیت رو بیان کنم . باور کنید من منفی گرا نیستم اما گذشت زمان مجبورم کرده تا لب بگشایم حالا دیگه به یاری شما عزیزان دوست داشتنی سعی می کنم خودم رو تنها احساس نکنم اما آرزو دارم تنهام نگذارید . خودتون بهتر میدونید وقتی یه شخص سیگار میزنه حتمی عادت داره و اگه بخواد کشیدن سیگار رو بس کنه بدون شک به مدت زمانی نیاز داره بنا براین شما هم از بزرگی تون بهم وقت بدهید . امید بخدا شاید بتونم ادم بد نباشم .


پروانه جون

آقا جلال مهربون 

دختر کارون عزیز

دوست دگری که اسمشون رو ننوشته

همه تون رو دوست دارم

حسن

سحر 

ممنون همه ی تونم  دوست تون دارم  عاشق تونم و همه تون رو می بوسم

و دیگه اینکه برخی از دوستانم ای دی خواسته بودند  براتون میفرستم  و از قبل سپاسگذار تون هستم . و منتظر پیامهای تون هستم

همه تون رو بخدا می سپارم


بی سرنوشتی

بنام خداوندگار وجود

مدت زمانی طولانی است که از کارهای روزمره ام رنج می برم . کارهای که بجز از زیان هیچ گونه سودی ندارد .

هر روز بصورت متداوم بدون برنامه از خواب بلند می شوم طرف کار می روم . بدون اینکه کاری انجام بدهم یا مطالعه ی داشته باشم روز را به آخر می رسانم بعدش میروم دنبال چرس چیزی که باعث همه ی بدبختی هایم شده . شب ها تا ساعت یازده و دوازده شب خودم را ملامت می کنم بخودم نفرین می کنم باز هم بدون کدام دست آورد می خوابم فردا باز همین روال ادامه می یابد .

از این زندگی خسته شدم .

آیا تنها زندگی من این قسم است یا شما هم از زندگی تان رضایت ندارید ؟

دیروز بعد چرس کشیدن زیاد در دنیای نیشه تصمیم گرفتم که دیگه نباید به ادامه ی آن کوشش کنم اما نمیدانم چطور می توانم یک شخص موفق باشم وای خدای من

زندگی برایم یک عذاب شده

بدون عنوان

بنام آنکه انسان را آفرید

درود به خوانندگان عزیز و دوست داشتنی .

از دوستان ما هریک صبا ، آقا جلال و پروانه جان ، جهان سپاس از اینکه لطف کردند و نظرات واقعا پرمحتوای شان را که هر خواننده را به همت فردی دعوت می کند بیان داشتند.

این بار موضوع دگری را که مدت هاست در ذهنم به عنوان موضوع بحث مطرح است در خدمت تان قرار میدهم .

باز هم یک خواهش دارم، خواهشم این است که این نوشته هارا دست کم نگیرید . نه بخاطر اینکه در آن چه سبکی بیشتر بکار رفته است یا از لحاظ املایی و ساختار جمله مشکل دارد ، بلکه بخاطراینکه نوشته های یک انسان است ، انسانیکه مثل شما دنیای دارد ، از زندگی منحصر بخودش درس های آموخته است و اکنون عرض حال می کند . میدانم که نوشته هایم در چارچوب قانون نوشتاری و درست نویسی عمل نمی کند ، چون در صورت عمل ، محتوای طبیعی بودنش زیر سوال می رود .

راستش نمی دانم چه بنویسم ، از چه بگویم که شما آنرا بخوانید ، این یک داستان نیست ، یک افسانه یا یک سرگرمی نیست بلکه آبش خور هر کلمه ی آن روح ، روان ، احساس ، عاطفه ، اخلاق و جهالت یک انسان است روی این اساس از نظر من چنین نوشته ها قابل قدر است حالا اینکه شما چه فکر می کنید نمیدانم ،

سال گذشته مرحوم شفیق سحر یکی از لیسانس های جامعه ی ما دست به خود کشی زد اگر دنبال علت آن باشیم به علت اساسی آن دست پیدا نمی کنیم چون او در دنیای خودش زندگی می کرد . او به مرحوم گفتن باورنداشت ، اخلاق دوگونه داشت ، دوگانگی اخلاقش در محتوای " شاید بروم و حاشیه " نهفته است . تعداد از دوستانش در استفاده از حق خودکشی وی حمایتش می کنند و می گویند شفیق سحر بچه نبود میدانست که جز از خود کشی راهای دگری هم برای زندگی کردن وجود دارد ، حتما راهای دگر هیچ گونه مؤثریتی در زندگی اش نداشته که به خود کشی متوصل شده . برخی از دوستانش عمل وی را نفی می کنند و می گویند مرد باید در کشاکش دهر * سنگ زیرین آسیاباشد . چرا شفیق سحر مبارزه نکرد ؟ پرسش بدی نیست باید پاسخش را پیدا کرد .

پس بیایید مبارز باشیم ولی نه در حد یک تصمیم بلکه در حدی که توانایی داریم . سوال این جاست که چطور می توانیم مبارز باشیم ؟  سختی کار هم همین است، حالا که می تواند مارا از این سختی نجات دهد ؟ ما می توانیم !  کی ؟ همه ی ما بصورت دسته جمعی ، زمانیکه به یکدیگر مشورت لازم را بدهیم . پس من هم منتظر مشورت شما هستم ، بگویید چگونه میتوانم از نظر تک تک شما یک انسان خوب باشم ؟ منتظر نظرات پرمحتوای شما هستم . تا نوشته ی بعدی بدرود


نقطه سر خط

سلام برخواننده عزیز

خواهش می کنم این مطلب را بخوانید .

من هم مثل سائیر انسانها یک انسانم ، نان می خورم ، آب می نوشم ، می خوابم ، غیبت می کنم ، حس برتری جویی دارم ، غریزه جنسی دارم ، نارضایتی دارم و دها صفت خوب و بد دگر.

هنوز موفق به اولویت بندی مسئولیت هایم نشدم از نظرمن فلسفه اگزیستینسیالیزم و اومانیسم چیزی نیستند جز اینکه از انسان تمجید کنند اما صادقانه بگویید انسانها چه زمانی می توانند موفق باشند ؟ چه زمانی می توانند مطابق برنامه کاریشان حرکت کنند من اعتراف می کنم که نتوانستم . آیا شما توانستید؟ آیا با اعتقادات سارتر موافق هستید؟

آیا شما به اینکه می گویند فضل خداوند شامل حال آدم می شود باورد دارید ؟ من نمیدانم فضل خداوند چی است ؟ و چگونه شامل حال آدم می شود ؟ اگر بگویم من از خدا منکر هستم ، و به خدا احتیاجی ندارم مورد تنفر قرار خواهم گرفت ، درست است ؟ بلی ، چون کفر گفتم ، اما نه ، هرگز من از خدا منکر نیستم ، وی را عبادت می کنم ، در حضورش به ناتوانی خودم اعتراف می کنم ، اشک می ریزم وازش طلب امداد میکنم . می گویم پروردگارا خودت میدانی من ناتوانم پس هدایتم کن . اما نمی دانم چرا هدایتم نمی کند ؟ من شراب می نوشم ، چرس می کشم ، چشم چرانی می کنم ، از اینکه این سه فعل بد را دارم خیلی ناراحتم ، طوریکه قبلا گفتم از خداواند طلب آمرزش می کنم پس چرا خداوند به راه راست هدایتم نمی کند ؟ اگر قرار باشد خودم فشار را تحمل کنم وشراب ننوشم و دگر کارهای خلاف را انجام ندهم پس به هدایت خداوند هم نیاز ندارم چون همه زحمات را خودم متقبل شدم اگر مسئله هدایت خداوند در میان باشد باید خداوند طوری عمل کند که عذاب نکشم چون من مسئولیتم را که همان ندامت و عذر خواهی از خداوند است قبول کردم . آیا شما با این نظر موافق هستید ؟ در هر صورت لطف کنید راهنمایی ام کنید ، اعتراف می کنم که نمی دانم . از اینکه مطالعه نمی کنم خیلی زجر می کشم شاید بگویی مطالعه کن ، نمی توانم حوصله ندارم ، از نظر شما راه حل چیست ؟ اگر خودم را به بی ننگی بزنم مثل بی ننگ ها و خیرات خورها زندگی کنم می توانم اما ذهنم این اجازه را نمی دهد میگوید ، فانی کار کن زحمت بکش اما نمی توانم چون زندگی از کفم رفته چه باید بکنم ؟ نظر شما چیست ؟