ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

امشب نیز مانند شب های گذشته می گذرد و فردا نیز بی افسوس نمی ماند . پدری دارم که در عالم بی سوادی از حقوقش دفاع می کند و دوست داشتنی است ، واقعا خدا مهربان است .

نمی دانم سرمشق زندگی چیست ؟ و من چگونه زندگی می کنم ؟ حتی نمی دانم از دیدگاه پدرم چگونه پسری هستم .

واقعا نمی دانم زندگی چیست ؟ آیا زندگی جریانی از گذشت زمان است ؟ امشب نیز با تکرار اشتباهات قبلی اظهار ندامت می کنم . گاهی خودم را با سائیر هم قطارانم مقایسه می کنم ، بد نیستم اما نه ، من می خواهم بهترین باشم ، معنی بهترین را که میدانید چی است ؟

در دنیای مدرن انسان هایش نیز مدرن می اندیشند ، زندگی مدرن دارند ، آنها برای ادامه زندگی شان برنامه دارند و براساس آن زندگی می کنند ، اما من نه ، نه تنها من بلکه اکثر از اعضای جامعه ای ما به چنین بی برنامگی مواجه هستند

نظرات 5 + ارسال نظر

شادیتون 100 شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما

یلدا مبارک

چرا در مورد خودت اینگونه بی رحمانه فکر میکنی ؟!

دختر کارون 1389,10,01 ساعت 08:31 ق.ظ

تو می تونی بهترین باشی پس باش
برات آرزوی موفقیت می کنم

یه خبری بده !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد